قوله تعالى: و جعلوا لله شرکاء الْجن الایة سدت بصائرهم و کلت ضمائرهم فاکتفوا بکل منقوص ان یعبدوه، و رضوا بکل مخذول ان یدعوه. راندگان حضرت‏اند و خستگان عدل و سوختگان قهر. بتیغ هجران خسته، و بمیخ «ردوا» بسته. آرى! کاریست ساخته، و قسمتى رفته، نفزوده و نکاسته. چتوان کرد که الله چنین خواسته. صفت آن بیگانگان است که خداى را نشناختند، و به بیحرمتى و ناپاکى آواز شرک برآوردند، و دیگرى را با وى در خدایى انباز کردند، تا از راه هدى بیفتادند. امروز درماتم بیگانگى و مصیبت جدایى، و فردا على روس الاشهاد فضیحت و رسوایى، و در سرانجام خشم الهى و عذاب جاودانى.


بدیع السماوات و الْأرْض توحید است. أنى یکون له ولد و لمْ تکنْ له صاحبة تنزیه است «و خلق کل شیْ‏ء و هو بکل شیْ‏ء علیم» تعظیم است. اما توحید آنست که در هفت آسمان و هفت زمین خدا است، که یگانه و یکتا است. در ذات بى‏شبیه، و در قدر بى‏نظیر، و در صفات بیهمتا است. تنزیه آنست که از عیب پاک است، و از نقصان منزه و مقدس، و از آفات برى، نه محل حوادث، نه حال گرد، نه نونعت، نه تغیر پذیر.


پیش از کى قایم، و پیش از کرد جاعل، پیش از خلق خالق، پیش از صنایع قدیر. تعظیم آنست که بقدر از همه بر است، و بذات و صفات زبر است. علو و برترى صفت و حق اوست، توان بر کمال و دانش تمام نعت عزت اوست. نه در نعت مشابه، نه در صفت مشارک.


نه در ذات بسته آفات، نه در صفات مشوب علات. در صنعهاش حکمت پیدا، در نشانهاش قدرت پیدا، در یکتائیش حجت پیدا. همه عاجزند و او توانا، همه جاهل‏اند و او دانا، همه در عددند و او احد، همه معیوبند و او صمد، لم یلد و لم یولد، از ازل تا ابد، نه فضل او را رد، عزت او پیش وهمها سد. «لا تدْرکه الْأبْصار و هو یدْرک الْأبْصار» نادر یافته شناخته، ناجسته یافته، نادیده دوست داشته.


نادیده هر آن کسى که نام تو شنید


دل نامزد تو کرد و مهر تو گزید.

پس از نزول این آیت کرا رسد که دعوى علم کیف صفت کند؟ یا حق را جل جلاله محاط و مدرک داند. او که دعوى علم کیف کند، دعوى باطل و مدعى مبطل است.


و او که وى را عز سبحانه مدرک و محاط داند معطل است. احاطت بکیفیت و کمیت قدرت چون توان که آنچه آثار قدرت است از مخلوقات، اوهام و افهام مادر آن متحیر است.


نه بینى بعین العیان که آب را رفتن است، و الله میگوید در قرآن که: خاک را گفتن است، و نه آب را جان، و نه خاک را زبان، دریافتن این بعقل چون توان! پس جز از قبول ظاهر و تسلیم باطن چه درمان! ظاهر قبول کن و باطن بسپار، و هر چه محدث است بگذار، و طریق سلف دست بمدار. زینهار زینهار! که الله میگوید: لا تدْرکه الْأبْصار. یکى از عالمان طریقت میگوید: لا تدْرکه الْأبْصار سیاست قدم صفت است که از صحراى بى‏نیازى جلال خود بر سالکان راه جلوه میکند، میگوید: ما را دیدهاى فانى و عقلهاى مطبوع در نیابد که در ذات و صفات ما پیمانه عقل عقلاء» نیست، و هم و فهم از ما چه نشان دهد که منشور صفات ما را توقیع جز «لیْس کمثْله شیْ‏ء» نیست. «لم یزل و لا یزال» نعت جبروت ما است، صفت حدثان را با جلال قدم چه کار! ازل و ابد مرکب قضا و قدر ما است. محو و صحو را با ما چه خویشى! وحدانیت و فردانیت نعت تعزز ما است.


آب و خاک را با ما چه مناسبت! اگر نه آفتاب جلال «و هو یدْرک الْأبْصار» از ولایت «لطیف و خبیر» بر شما تافتى، عواصف لا تدْرکه الْأبْصار دمار از جان شما برآوردى، و بکتم عدم باز بردى، لکنه عز جلاله باللطف معروف و بالفضل موصوف. ببنده نوازى معروف است، و بمهربانى موصوف، بلطف خود و از آمده بوفاء امید داران، بفضل خود پذیرنده حقیرهاى پرستندگان، و بکرم خود سازنده کار بندگان در دو جهان.


قدْ جاءکمْ بصائر منْ ربکمْ جاى دیگر گفت: قدْ جاءتْکمْ موْعظة منْ ربکمْ. جاى دیگر گفت: قدْ جاءکمْ برْهان منْ ربکمْ. جاى دیگر گفت: قدْ جاءکمْ من الله نور و کتاب مبین، آمد بشما از خداوند شما چراغى روشن، پندى بلیغ، نورى تمام، حجتى آشکارا، نامه‏اى پیدا. چراغى که دلها افزود، نورى که روح جان افزاید، ذکرى که سر بنده آراید. نامه‏اى که بنده بدان نازد، نامه‏اى! و چه نامه‏اى که‏ راه بنده بدان گشاده، انصاف وى در آن داده، کار دین وى بدان ساخته، حبل وى بدان پیوسته، دل وى بدان آراسته، عیب وى بدان پوشیده، دین وى بدان کوشیده، گوش وى بکلید آن گشاده، سعادت و پیروزى خود در آن یافته. نامه‏اى که چراغ دلها است، شستن غمها است، شفاء دردها است «شفاء لما فی الصدور». چراغ تنبیه است، چراغ شرم که از دل ناپاکان تاریکى شوخى ببرد. چراغ علم که از دل جاهلان تاریکى سفه ببرد.


نامه‏اى که بنده را بآن در دنیا حلاوت طاعت، بدر مرگ فوز و سلامت، در گور تلقین حجت، در قیامت سبکبارى و رحمت، در بهشت رضا و لقا و رویت.


اتبعْ ما أوحی إلیْک منْ ربک وحى دیگر است و رسالت دیگر. وحى آنست که در خلوت «أوْ أدْنى‏» سرا بسر بدو پیوست که: «فأوْحى‏ إلى‏ عبْده ما أوْحى‏»


. رسالت آنست که بظاهر بوى فرو فرستادند که: «هو الذی أنْزل علیْک الْکتاب» یعنى بواسطه جبرئیل. پس گفتند: یا محمد! آنچه بواسطه جبرئیل فرو آمد بخلق رسان: بلغْ ما أنْزل إلیْک منْ ربک، و آنچه بخلوت یافتى از وحى ما، سر دوستى است گوش دار و بر پى آن باش: اتبعْ ما أوحی إلیْک منْ ربک.


و أقْسموا بالله الایة وعدوا من انفسهم الایمان لو شاهدوا البرهان، و لم یعلموا انهم تحت قهر الحکم، و ما یغنى وضوح الادلة لمن لا یساعده سوابق الرحمة. السبیل واضح، و الدلیل لائح، و لکن کما قیل:


و ما انتفاع اخى الدنیا بمقلته


اذا استوت عنده الانوار و الظلم.